ساعت 7ـه صبحه گوشیم داره آلارم میزنه,هوا سرررد ! باز پتو رو میکشم رو سرم و خودمو لول میکنم گوشه ى تخت , نمیخوام دیگه بگم امید ندارم , نمیخوام بگم تموم شُد همه چیز , میخوام به همه اثبات کنم که هیچى نشده , حس میکنم یه عمرِ رو شاخه بودم باید دیگه میرسیدم,دیگه کال نیستم,رسیدم که از درخت افتادم و الانه که قدرِ اون بالارو میدونم و خودمو باز برسونم اون بالا , ساعت 7 ونیمه ... بلند میشم یه نفس راحت میکشم , بیخیالِ همه چیز و همه کس , یه چایى با قند ... یه حمومِ دوشِ آبِ گرم ,آخ چقدر زندگى با بیخیالى به آدم میچسبه .... ,
میرم تو اتاقم لباساى اتو شده ,همه چیز خوبه ظاهرا ,میزنم بیرون, خیابون و راه راهِ عابر پیاده , ماشینا و پلاکاى زوج و فرد ,هواى سرد زمستونى و خش خش برگاى یخ زده ,...
دور و بریام فک میکنن دیگه خورد شدم خودم هم شاید ! ولى نه بابا اینبار ازین خبرا نیست ,ازین به بعد همیشه زنده ام چون آدمِ خودمم ,چون دارم دنیامو با ایده آل هام میسازم ,دارم میسازمش دنیامو بدون تهمت و حق خورى و سکوت احمقانم , بدون حرفاى رادیکال و بدون مُد,بدون دروغ , بدون جعل تاریخ , بدون آدمکاى چوبىِ بی حس و ...شاید بدون هرگونه حِسى.... ,
چرا حِس داشته باشم اصن؟
دلشون حرف داشت ,گوش دادم غم خوردم ,دنبال راه حل گشتم , امید دادم ,پفف.... زدن تو ذوقم
دلِ من حرف داشت عین دلِ تو ,از همون جنساى حرفاى تو ...ولی..کسى گوش نداد وقت
نداشتن پیچیدن بهم با هر بهانه ایى , منو هول دادن زدن کنار کوچیکم کردن بهم گوش نکردن ... و با بی تفاوتى از بغلم رد شدن حتى کسى که باید گوش میکرد نکرد ....
مهم نیست بازم ... بازم بیخیالم,منم مثه خودشون میشم , دلِ منم ازین به بعد سنگه , مشکل دارى ؟! برو رد کارت بابا, درس دارم ,کار دارم , نیستم , خوابم میاد , خسته ام , ....
یه روز اینطورى بهم چسبید , ساعت 7ـه شب و تقریبا 12 ساعت اینطورىداره میگذره , تازه فهمیدم چرا اینقد اعصابم خورد بوده , مشکلاتت خوره ىفکرم بوده و هیچی نگفتم ,جنس خودتون شدم , ...شعارم نمیدم بت امیدوارت کنم ازین به بعد ....
تمام/.
khube, vali bade
ممنونم...
اینطوری خسته کنندس.بدتره.باور کن.
خیلى بده آدم تکلیفش با خودشم معلوم نباشه که میخواد چیکار کنه آخرش ...ممنونم از حضور همیشگى و دلگرم کنندت ...
درود بر محمدرضا....
دلم سخت باحرفهایت عجین است اما صفت دیوانگی را پذیرفتهام و به تاریک ترین وجهها لبخند میزنم....
محمدرضا اینجا همیشه همین شکلی است...
تابلویکهنه سرزمینم را دوست ندارم...
همه متهمم میکنند وقتی میگویم: ایران ..دیگر هیچ حسی به ایران ندارم.....
نمیدانم... دلم پُر بود و حرفهای تو بر کوزهی سفالین دلم ترک انداخت...
هم دردیم مرد... هم دردیم....
(راستی بروزم... به یک داستان حقیقی تلخ از زن...)
سبز باشی
سلام به راحیل عزیز
آدم حسِ خوبى داره وقتى یکى حرفاشو میفهمه یا درک میکنه حداقل ...
ایران؟ایران نیست ... وارد جزئیات نمیشم .... ممنونم حتما" سرمیزنم به بلاگت ..
موفق باشى
اینجا نمیشه نظر خصوصی گذاشت؟؟؟
نظر خصوصى نداره ,ولى بالاى بلاگ قسمت "تماس با من" به صورت خصوصى پیام میاد
موفق باشى...
hessaye riz vali sade. Sadeq.ravun. Amiq